حیف

خیلے دوست داشتم کریسمس برم کانادا پیش خانوادم
.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.
.
.
.
.
ولے حیف که اونام ایرانن

ماکارونی

یه دختره هس تو دوران کودکی هم محله ایمون بود!

الان جوری خودشو میگیره انگار کیه…..

یادش رفته بچه بود هر وقت ماکارونی داشتن

می دوید تو کوچه میگفت : ما امشب برنج دراز داریم

خخخ

واسه بابام اس ام اس اومده :به شما ۵۰۰ کیلوبایت اینترنت تعلق گرفته است...



اومده میگه ببین کجا میدن، لباساتو بپوش برو بگیر 



یعنی فناوری اطلاعات همینطوری که راه میره رو فرش خونمون میچکه 

سیب کرمو

اگه یه سیب رو از درخت چیدی و
گاز زدی، دیدی یه کرم توش بود ناراحت نشو
‏.
‏.
‏.
‏.
اگه یه کرم بی کله توش دیدی ناراحت شو
‏ خخخ:)) 

آهگ پیشواز

من پول بدم اهنگ پیشواز بزارم که کسی که بهم زنگ زد حال کنه؟

میخوام نکنه

دست من بود صدای ناخن کشیدن رو تخته رو میزاشتم پیشواز که کمتر زنگ بزنن...

,والا... 

لایک کنید دیگه

هرچه ماپست گذاشتیم کسی لایک نکرد
هر چه که ما بنوشتیم کسی لایک نکرد

دوش گفتم فشاری برمغز خودآوریم
هرچه فسفر سوزاندیم کسی لایک نکرد

هرچه گفتیم بکوب لایک براین پست، عزیز
خود حناق گرفتیم کسی لایک نکرد

بارلها بخورد پایش بر آن پایه ی میز
هرکسی که هم بخوانید وبخندید ولی لایک نکرد

تخلص: پشمک حاج عبدالله وپسران به جزناصر

 

لباسارو ریختم‌ تو ماشین حال ندارم درشون ‌بیارم‌ هی میزنم ۱۰دقیقه دیگه بچرخن،

این سری یه جورابه پامو گرفته میگه داداش بخدا حالت تهوع گرفتم منو دربیار.

معلم به شاگرد

معلم:در جملۀ((گربه پنیر را خورد))مفعول در کجاست؟

شاگرد:در شکم گربه!

معلم که از این جواب ناراحت شد با عصبانیت به شاگردش گفت:ادبیات که نخوندی اگه سؤال تاریخ رو هم بلد

نباشی تو رو از کلاس بیرون میکنم.سریع بگو ببینم یزدگرد سوم را چه کسی کشت؟

شاگرد که خیلی ترسیده بود گریه کنان گفت:آقا به خدا من نکشتم!!

داستان تنها زیر بارون

تنها زیر بارون

هوا سردی بود و آسمون رو ابر سیاه گرفته بود.بارون قطره های درشتش رو به

زمینمی کوبوند.جلوی پنجره نشسته بودم و روی شیشه خطوط نامفهومی رو 

میکشیدم.یه دفعه بهسرم زد که برم بیرون.به زور از رامین اجازه گرفتم،لباسامو 

پوشیدم ورفتم رویحیاط.به طرف آلاچیق وسط حیاط رفتم،همینطور که میرفتم 

دونه های بارون بهصورتم میخوردن و حسِ سردیِ خاصی رو بهم میدادن.

رسیدم به آلاچیق، رفتمنشستم و به بارون خیره شدم،به خودم،خانوادم و زندگیمون

فکر کردم.

به مادرم که 5سال پیش،وقتی من 10سالم بود توی راه تصادف کرد و برای همیشه

از پیش ما رفت،بابام هم که خودشو مقصر میدونست یه  ماه بعد دق کرد و اونم از

پیش ما رفت.این وسط موندیم من و رویا و رامین،اونا ما رو تنها گذاشتن.

از اون موقع ما سه تایی بدون پدر و مادر زندگی کردیم و میکنیم،خیلی پدلدار

نیستیم ولی متوسط هم نیستیم.به تنهاییم فکر کردم.

من،رها شایان،15ساله،کههیچ دوستی توی مدرسه ندارم یه جورایی افسرده ام.

خواهرم،رویا شایان،21ساله ،توی رشته تجربی با خاستگارای زیاد و امااااا

ادامه نوشته